جدول جو
جدول جو

معنی ندا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ندا کردن
(عَ کَ دَ)
آوازکردن. خواندن. (ناظم الاطباء). آواز دادن. (یادداشت مؤلف). خطاب کردن. صدا زدن. بانگ کردن:
چرخ و زمان کرده ندا کای تیغ تو جان هدی
ما خاک پایت را فدا تو دست بر ما داشته.
خاقانی.
حق می کند ندا که به ما ره درازنیست
از مال لام بفکن باقی شناس ما.
خاقانی.
قمری کردش ندا کای شده از عدل تو
دانۀ انجیر زرد دام گلوی غراب.
خاقانی.
جمعی از کرد و عرب از لشکر فیروزان به شعار شمس المعالی ندا کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 218). رستم مرزبان به شعار دعوت قابوس ندا کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 242).
که یزدان رزق اگر بی سعی دادی
به مریم کی ندا کردی که هزی.
ابن یمین.
مبشران سعادت بر این بلند رواق
همی کنند ندا بر ممالک آفاق.
سلمان (از آنندراج).
ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند
کآنکس که گفت قصۀ ما هم ز ما شنید.
حافظ.
، اعلان کردن. اخبار نمودن. خبر دادن. فاش کردن. شایع نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، دعا کردن:
گفت پیغمبر که در بازارها
دو فرشته می کند دایم ندا
کای خدا تو منفقان را ده خلف
وای خدا تو ممسکان را ده تلف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ندا کردن
آواز دادن
تصویری از ندا کردن
تصویر ندا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشا کردن
تصویر نشا کردن
جا به جا کردن قلمۀ درخت یا بوتۀ گلی که تازه سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدا کردن
تصویر فدا کردن
صرف نظر کردن از جان یا مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، برای مثال یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، برگزیدن، متمایز کردن، جدا ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
گزاردن پس دادن باز پرداختن توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدا کردن
تصویر زدا کردن
صیقل و جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
خواندن خوانش بانگ کردن آواز دادن آوازی از شیئی بیرون آمدن، کسی را به نام خواندن و احضار کردن: حسن را صدا کرد و گفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا کردن
تصویر فدا کردن
گذشتن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیا کردن
تصویر نیا کردن
تحفه دادن درویش، ادا کردن نذر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوا کردن
تصویر نوا کردن
((نَ. کَ دَ))
دستگیری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
به جای آوردن، گزاردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
متفرّقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
Separate, Detach, Dismantle, Ingrain, Isolate, Part, Seclude, Segregate, Sever
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
détacher, démonter, enraciner, isoler, séparer, ségréger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
отсоединять , демонтировать , вкоренять , изолировать , разделять , сегрегировать , разрывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
अलग करना , तोड़ना , गहरी छाप छोड़ना , पृथक करना , अलग करना , पृथक करना , काटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
جدا کرنا , جدا کرنا , جڑ پکڑنا , الگ کرنا , جدا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
আলাদা করা , বিচ্ছিন্ন করা , রপ্ত করা , বিচ্ছিন্ন করা , পৃথক করা , বিচ্ছিন্ন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
kutenganisha, kubomoa, kuanzisha, kutenga, jitenge
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
ayırmak, sökmek, kökleştirmek, izole etmek, tecrit etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
분리하다 , 분해하다 , 뿌리내리다 , 고립하다 , 고립시키다 , 구분하다 , 나누다 , 자르다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
分ける , 解体する , 根付かせる , 孤立する , 切断する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
להפריד , לפרק , לנטוע , לבודד , מבודד , לחתוך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
แยก , รื้อถอน , ปลูกฝัง , แยกออก , แยกออก , แยกออก , แยก , ตัดขาด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
memisahkan, membongkar, menanam, mengisolasi, mengasingkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
abtrennen, demontieren, einprägen, isolieren, trennen, absondern, segregieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
losmaken, demonteren, verankeren, isoleren, scheiden, afzonderen, segregatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
despegar, desmantelar, arraigar, aislar, separar, segregar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
staccare, smontare, radicare, isolare, separare, segregare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
destacar, desmantelar, enraizar, isolar, separar, segregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
分离 , 拆除 , 根深蒂固 , 隔离 , 分开 , 切割
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
відокремлювати , демонтувати , вкорінювати , ізолювати , розділяти , ізолювати , сегрегувати , розривати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
oddzielać, demontować, zakorzenić, izolować, rozdzielać, segregować, zrywać
دیکشنری فارسی به لهستانی